صالح سجادی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 83
:: باردید دیروز : 448
:: بازدید هفته : 2865
:: بازدید ماه : 7570
:: بازدید سال : 75042
:: بازدید کلی : 2320588

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

صالح سجادی
دو شنبه 15 تير 1394 ساعت 22:55 | بازدید : 44115 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

از خوب ها بریـده و بد جمـــع می کند

مردی که از زمانه حسد جمع می کند

درصفر ضرب کرده خودش را و سالهاست

هـی بـــر سر نتیجــه عدد جمـع می کند

تا از زمیــن پلــی بزند بـــر ستـــاره ها

از چشمهای بسته رصد جمع می کند

او یک روانی است که در کوچه های شهر

هر توپ را کـــه می ترکد جمـــــع می کند

او  اعتقـاد  دارد  انســان  نمرده  است

با اینکه کوچه کوچه جسد جمع می کند

جای قلـم نشسته و با سوزن سرنگ

جوهر ز رگ گرفته عدد جمع می کند

فریادهای خسته ی خود را زکوچـــه ها

وقتی کسی نمی شنود جمع می کند:

ای مردمان خوب که شیطان ز جمع تان

هی دسته دسته آدم بد جمع می کند

از من بـه زندگی برسانید اینکه مرگ

دارد علیه عشق سند جمع می کند

----------------------------------

 

امشب من و “بنان” و خدا گریه می کنیم

در اوج دیلمـــان و دعــــا گریـــه می کنیم

امشب خدا به حال من و بندگان خویش

ما هم به حال و روز خدا گریه می کنیم

بــا دفتـــری گذشته ی خــود را ورق زنان

یک مشت شبه خاطره را گریه می کنیم

باران گرفته شهر پر از ضجه ی خداست

ما هـــم شبیه پنجره ها گریه می کنیم

از درد برده ایــم بــــه نـــزد خـــدا گله

از دست کارهای خدا گریه می کنیم

گندیده هر چه گوش و کپک بسته هر چه چشم

امشب بــدون این کـــه صدا…گریـــه می کنیــــم

” ترسم که اشک در غم ما پرده در شود”

ای راز سر به مهـــر تو را گریه می کنیم

--------------------------------------------------------

 

«کنار من که قدم می‌زنی هوا خوب است

پر از پریدنــــم و جای زخــم‌ها خوب است

برای حک شدن عشق در خیابان‌هــا

به جا گذاشتن چند رد پا خوب است

قدم بزن پُـــرم از حس «درکنـــــار تویــــــی»

قدم بزن پُرم از حس اینکه «ما» خوب است

نخند حرف دلــــم را نمـی‌شــــــود بزنـــــم

خیال می‌کنم این‌جور جمله‌ها خوب است

بگیــــر  دست مـــــرا بشکن‌ام بپیچان‌ام

دو تکه‌ام کن و آتش بزن، بلا خوب است

به هر کجا کــــه مرا می‌بری نمــی‌گویم

کجا بد است کجا دور یا کجا خوب است

بـــه من بگو تو، بگو هــی، بـه من بگــــو صالـــــح

نگو: «تو» بی‌ادبی می‌شود «شما» خوب است!»

تـــو  تکیه  کلام  منی  و  شاعــــر  تـــــو

همیشه نام تورا ثبت کرده با خوب است

و بیت بیت سفر کرده از هرآنچه بد است

بــه اتفاق تو او هم رسیده تا خوب است

قدم بزن صحـــرا فکــــر مـــی کند باران

دوباره یاد زمین کرده و خدا خوب است

--------------------------------------------------

 

 




:: برچسب‌ها: شعر صالح سجادی , اشعار صالح سجادی , شعر , صالح سجادی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: